مبانی نظری روانشناسی وجودی بزرگان حوزه روانشناسی وجودی (اگزیستانسیالیسم) سورن کی یرگگارد ، روان شناس و تحلیلگر دانمارکی ، نام اگزیستانسیالیسم را در اواسط قرن نوزدهم ابداع کرد و پس از جنگ جهانی دوم چهره هایی مانند مارتین هایدگر و کارل یاسپرس (بنیانگذاران اگزیستانسیالیسم) ، گابریل مارسل ، ژان پل سارتر ، موریس مرلو-پونتی. ، پل ریکور و سیمون دوبوار انگیزه ویژه ای به حوزه روانشناسی وجودی بخشیدند. سپس پل تیلیچ آمریکایی به گروه روانشناسان وجودی پیوست. در اگزیستانسیالیسم کاستی هایی وجود داشت که با توجه به انسان و مشکلات او ، او را به عنوان موجودی در ارتباط با محیط پیرامون خود متمرکز می کردند و توجه ویژه ای به ارتباط انسان با جهان و دیگران داشتند.

 

فلسفه سنتی غربی تقریباً منحصراً معطوف به مسائل متافیزیکی «هستی» ، جوهر وجود و جهان عینی خارجی شده است و موضوعات مهمی مانند معنای زندگی ، رنج و مرگ و دیگر مشکلات مهم بشری را جدی نگرفته است. همه چیز تمام شد و انسان ، با تجربه روزانه و مشکلات فردی خود و همه سولات اساسی وجود ، در تحقیقات فلسفی حذف شد. اگزیستانسیالیسم با تمرکز بر انسان و مشکلات او به عنوان موجودی که در ارتباط با محیط زندگی می کند و توجه ویژه ای به ارتباط انسان با جهان و دیگران دارد ، علیه این نقص قیام می کند. این گرایش فلسفی به طور همزمان در کشورهای مختلف و به طور مستقل ظاهر می شود. انگیزه چنین پدیده ای به طرق مختلف بیان می شود. برخی ناآرامی های عمومی را ناشی از این موضع فلسفی می دانند؛ نگرانی هایی که در طول صد سال گذشته جامعه غرب را درگیر خود کرده است ، با جنگ های جهانی که به انفجار هسته ای ختم شد ، تشدید شده است.

اگزیستانسیالیسم همیشه معتقد بوده است که "هیچ حقیقت و قانونی جهانی وجود ندارد" و بنابراین شکل گیری هر علمی غیرممکن است. روانشناسان وجودی همچنان بر این باورند که همه عناصر عینی و علمی فلسفه درست نیستند ، که جای سوال دارد.